۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

اونى كه خوشبختت مى كنه به والله آره تويى...


باباى من مدل دندوناشون خيلى داغونه! يعنى يه طورى بوده كه مثلن دندوناى سالم و سفيدشون يكهو افتاده! چند سال پيشا هم وقتى آماده بوديم بريم عروسى و بابا رفتن توالت تا مسواك بزنن و اومدن بيرون ديديم دوتا دندوناى جلويى كف دستشونه! بعدتر رفتن دكتر و اون دوتا رو مصنوعى كردن! يعنى اون دو تا دندوناى سالم رو دندون پزشك وصل يه چيزى كرد كه جا مى زدن تو لثه شون! يه بار توى خيابون بوديم و ماشين جلويى ديوانه بازى درآورد و بابا هم كه زود جوش مى آوردن با راننده كه پسر جوونى بود دعواشون شد! بغل به بغل هم واستادن و شيشه رو كشيدن پايين و گفتن چرا اينطور مى كنى و راننده ى مقابل هم بناى فحش گفتن رو گذاشتن! بابا هم كه ديگه حسابى عصبى شده بود صداشونو بردن بالا و جواب مى دادن! نه اينكه فحش بدن، اما با صداى بلند و صورت قرمز و چشماى به خون نشسته داشتن تذكر مى دادن كه جلوى زن و بچه اينا چيه مى گى و تو ادب ندارى و حالا بدهكار هم شدم و و و... در همين حين يكهو اين دوتا دندونا از دهنشون پرت شد توى مانتوى مامانم : )) راننده گرخيد! حتمن با خودش خيال كرد يه كم ديگه ادامه پيدا كنه بى شك چشم و چارشون هم پرت مى شه بيرون! گفت بى خيال عامو و گازشو گرفت و رفت! من؟! انقدر از اين صحنه خنديدم كه كم مونده بود همونجا پياده م كنن : )) هنوز هم يادآوريش خنده به لبم مياره... خلاصه، من هم متاسفانه مدل دندونام به بابا كشيده! همين ٤ سال پيش دندون جلويى قرمز شد! به مرز سكته رسيدم و خون گريه مى كردم! بعد دكتر گفت دندونت از داخل خون ريزى كرده و چه و چه و عصب كشى كرد! الان هم وقتى مى خندم قسمت بالايى كه ختم ميشه به لثه به تيرگى مى زنه! اينا رو گفتم كه به اينجا برسم، وقتى يه بچه اى به يه مرحله از زندگيش مى رسه مثلن دانشگاه قبول ميشه يا مى خواد ازدواج كنه يا از خانواده دور بشه بالطبع مامان و باباش يه نصيحت هايى بهش مى كنه تا كوله بار راهش بشه! من وقتى ازدواج كردم و جهازم رو بار كاميون كردم و اومدم اينجا همراه با مامان بابا، زمانى كه خونه آماده شد و وسايل چيده شد و روزى رسيد كه مى خواستن برگردن و من بمونم سر خونه زندگى خودم، ديدم مامان همونطور كه داره تيكه هاى آخر وسايل آشپزخونه رو مى چينه تو كابينت، گريه مى كنه! داشتم مى پوكيدم و سعى مى كردم قوى باشم تا بيشتر پر به پر مامان ندم، رفتم كنارشون نشستم و بغلشون كردم، و منم بناى گريه گذاشتم، مامان يك دفعه شونه هاى من رو گرفت و توى چشماى من نگاه كرد و با گريه گفت دخترم، يادت نره روزى سه بار مسواك بزنى : ))