۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

حرف های ِ نگفته دیگه هیچی نمی گن




حرف های ِ زیادی روی ِ دلم تلنبار شده است که باید بگویمشان
به یک نفر باید بگویم که لعنتی - دقیقن همین لغت - جایت خالی ست و من دلتنگت هستم
به چند نفری باید بگویم که گورشان را از زنده گی ام گم کنند که صبوری نیز حدی دارد و یک روز به پایان می رسد و همان بهتر که خودشان تا قبل از آنکه به مرحله ی دریدن پرد ه ی ِ حرمت ها بکشد، از دور و اطراف ِ من کنار بروند
به یک سری ها باید بگویم که دوستشان دارم، که همیشه دوستشان داشتم و تا عمر دارم شرمنده ی محبتهاشان هستم
به چند نفری باید از زخم هایی که به روی ِ دلم گذاشته اند بگویم، که تا زنده ام این دردها کهنه که نمی شود هیچ، با گذر ِ زمان نقششان پُر رنگ تر می شود
به چند دوست باید بگویم از اینکه دوستیم، خوشحالم، از اینکه توی ِ زنده گی ام هستند شکرگذارم و همیشه قدرشان را می دانم
به بعضی ها باید بگویم که هرگز نمی بخشمشان، و چون کاری از دستم بر نمی آید، به زمان می سپارمشان و به اینکه روزی تاوان ِ کارهاشان را پس بدهند در همین دنیا که آن دنیا به درد ِ من نمی خورد، که باید به چشم، حقارتشان را ببینم
به دو نفر باید بگویم دست از نصیحت کردن بردارند که آنقدری بزرگ شده ام که خودم صلاح ِ زنده گی ام را بدانم، اصلن اشتباه کنم تا خودم تجربه کسب کنم که تا دنیا دنیا دنیاست، هرچه بخواهند حرف بزنند، یک گوش ِ من در است و آن دیگری دروازه، و این نصیحت ها تنها خطی ست که کشیده می شود روی ِ اعصاب ِ من و حالم را خراب می کند
به برادرم باید بگویم که نگرانش هستم، نگران ِ آینده اش، اما چون خودم به نصیحت هیچ اعتقادی ندارم، همیشه پشتش می مانم و می تواند روی ِ من حساب کند چون تنها یاور ِ هم خون ِ من در این دنیا، اوست
و به همسرم باید بگویم که دوستش دارم، مثل ِ تمام ِ این هفت سالی که گذشته است، و هرگز هیچ اتفاقی نتوانسته است مهرش را از روی ِ دلم کم رنگ کند، بگویم با اینکه ناراحت می شوم، غصه می خورم، از دستش عصبانی می شوم، بد و بی راه می گویم، باز هم دوستش دارم و او، بزرگترین شانس ِ زنده گی ِ من است!
و باز هم، باید به همان یک نفر، بگویم که لعنتی، جایت خالی ست و من دلتنگت هستم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر