۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

دورِ دورم

من چند روزی ست که حالم خوب نیست/می گویند افسردگی؟! شاید
بیشتر غمگینم
فرو رفته م در خودم/تنها
ساعتها می بینی یک جایی نشسته ام و به فکر فرو رفته م، اینکه می گویم ساعتها یعنی ساعتها ها، مثلن چند روز پیش از ساعت نه صبح تا ساعت چهارِ بعدازظهر که زنگِ درِ خانه به مناسبتِ آمدنِ همسر جان فشرده شد! و من واقعن باورم نمی شد که این همه مدت یک جایی فقط نشسته ام و به هیچ فکر کرده ام و خیره شده م
یک دم بغض دارم/اشک
مثلن تلوزیون صحنه ی شکار شدنِ یک گوزن توسط ببر را نشان می دهد و من های های گریه می کنم که اگر کسی نداند فکر می کند خدایی نکرده کسی از اقوام عمرش را داده به شما
هرچه هم درون خودم سرک می کشم که ببینم چه چیزی باعث این خرابیِ حال شده چیزی دستگیرم نمی شود
می گویند هوایِ پاییز است اما من قبول ندارم/ آخر اصولن یزد با مقوله ای به نام پاییز برخوردی نداشته است که حالا فازش من را بگیرد
کلافه شده م
کم کم به فکر این هستم که پول بدهم بروم پیشِ کسی گریه کنم فقط
اما این هم به درد نمی خورد/آخر چه طور باید حالت را برایِ کسی توصیف کنی که او هم متوجه شود؟
از طرفی دلم درک شدن می خواهد که عمرن کسی درکم کند
می خواهم شاد باشم، یک دلیلی برایِ شاد بودن پیدا کنم اما خب هرچه می گردم چیزی نیست
یعنی با این حالم، همه چیز رنگ پریده به نظرم می رسد
من می خواهم خوب باشم/یک دلِ سیر قهقه بزنم بی دلیل شبیه دیوانه ها
،
اصلن دلم می خواهد یک تخته م کم باشد که هر رفتارِ غیر متمدنانه ای که انجام دادم همه بگویند شیرین عقل است اشکال ندارد
من دلم می خواهد هر کاری که بد است را انجام دهم به هیچ جایم هم حساب نکنم که کی چی می خواهد بگوید
هر چه هم گفت یک قهقه بزنم یک فحش تپل هم بارش کنم و باز هم به هیچ جایم نباشد که باید متمدنانه رفتار کنم، خانمانه
من فقط دلم می خواهد کفشهایم را دراورم وسط این خیابان گاندی راه بروم
دلم می خواهد یک جوی تمیز پیدا کنم پاچه هایم را بالا بزنم هی شالاپ شالاپ پاهایم را درونش تکان دهم
می خواهم با دوستم نیلوفر از این سر انقلاب تا آن سرش را متر کنم و جرزِ دیوار را بهش نشان دهم و بی خودی بخندم

می خواهم فراموش کنم که باید ترم بعد با بدبختی شهریه دانشگاه را پرداخت کنیم
فراموش کنم که از وقتی ازدواج کرده ام یک مسافرت درست حسابی نرفته ایم
فراموش کنم که خیلی وقت است شمال را ندیده ام که دلم برایِ دریایش لک زده است
فراموش کنم که دلم حتا برای هوایِ آلوده تهران هم تنگ شده است
فراموش کنم که خیلی از دوستهایی را که فکر می کردم دوست هستن به خاطر همین مسافت گم کرده ام
می خواهم فراموش کنم که فراموش شده ام و فراموش کرده ام

می خواهم بخندم/بهانه ی زیادی نمی خواهد اما....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر