۱۳۹۰ بهمن ۲۵, سه‌شنبه

دستی پرده ها رُ سوزوند

بارها اینُ گفتم که آدما تویِ زندگیِ من خیلی پر رنگن/رنگ ینی نقششونِ، بودنشونِ، آدمها فقط برایِ من کسایی نیستن که میانُ می رن، واسه اونا اومدنِ، رفتنِ اما تا اعماقِ تنِ من جایِ پاهاشون می مونه
شاید برایِ همینه که خیلی به عسکایِ پرتره علاقه دارم. دیدنِ قیافه هایِ مختلفِ مردم تویِ حالتای متفاوت از هم یا حتی شبیه هم اما به شکلِ دیگه ای برام جالبه
توی همین گذشتن ها، رفتن ها و اومدن ها دوستایِ خوبی هم پیدا کردم. تویِ سفر، اینترنت، خیابون، کلاس، آموزشگاه، دانشگاه و و و
چند وقتِ پیش خونه ی یکی از این دوستام بودم. می شه گفت دوست دیگه؟ وقتی تویِ قلبم جا داره می شه دوست دیگه؟! بعد از سه سال در ارتباط بودن رفته بودم برایِ بارِ دوم ببینمش
برایِ پسرش - گفته بودم عاشقِ پسر بچه هام؟ - یه کادو خریده بودم. سراغش رو گرفتمُ گفت تو اتاقِ و صداش کرد. نیمِش روبه رویِ من بود و نیمِ دیگه ش پشتِ درِ اتاق. بهم نگاه می کرد و من به روش لبخند زدم. نمی دونم چرا احساس کردم چشماش غمناکه - شاید هم خجالتی - اما نه غمناک بود
تا آخرِ بودنِ اونجا باهام عیاق شد، اون غمگین بود، اینُ حس می کنم - و الان با پسر بچه هایِ هم سالِ اون که تو آموزشگاه هستن و نگاهشون اگر شادی نداشته باشه/ که داره / غمناک نیست متفاوت بود -
خواستم بگم، بگم که بچه ت ناراحتِ، تورو خدا جلوش هرچیُ نگید، اون هنوز بچه ست، اما نگفتم که نباید می گفتم که خوش آیند نیست. خوش آیندِ هیچ پدر مادری نیست.
من مادر نیستم اما اگه کسی برگرده بهم بگه بچه ت انگار افسرده ست / هر چند که باشه/ بهم بر می خوره
نشسته بودیمُ حرف می زدیم، اونم کنارِ ما بود. صحبت از دوستی شد که به اجبار نبود، به رویِ پسرش نگاه کردم، بُغ کرده بود و ساکت تویِ مبل فرو رفته بود. صحبتِ ما تموم شد اما اون همونطور مونده بود، بلند شدم برم که یه هو گریه کرد. گفت دلش اون آدمِ به اجبار نبوده رُ می خواد، دلم آتیش گرفت، سوخت. گریه مُ نگه داشتم که نشینم پا به پاش اشک بریزم. بوسیدمشُ گفتم ناراحت نباش، اون اگه بفهمه ناراحت می شه ها، ایشالله میاد، دعا کن که بیاد.
هنوز اما نیمه ش رو به رویِ منِ و نیمه دیگه ش پشتِ در و با نگاهِ غم ناکش بهم زُل زده
بچه ها روحشون لطیفِ، اشتباهِ اگه بخوایم انقده زود واردِ دنیایِ آدم بزرگا کنیم. بچه ها جسمشون جا کم داره برایِ این همه غصه، برایِ دیدنِ غم و حرف راجع بهش
اینطور نگاهم نکن، چرا انقدر غم داری تو بچه؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر