جای ِ شب و روز
برای ِ من جا به جا شده است این روز ها
اصلن بی خبر از
دنیا طی می کنم و نمی دانم این زمان ِ لعنتی که تند و تند و پشت ِ سر ِ هم می گذرد،
چه گونه و از برای ِ چیست؟
هفده روز ِ دیگر،
بیست و پنج ساله می شوم، و به قد ِ یک پلک زدن هم طول نمی کشد!
تولد دیگر، برایم
واژه ی غریبی ست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر