۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

کمی آهسته تر




جای ِ شب و روز برای ِ من جا به جا شده است این روز ها
اصلن بی خبر از دنیا طی می کنم و نمی دانم این زمان ِ لعنتی که تند و تند و پشت ِ سر ِ هم می گذرد، چه گونه و از برای ِ چیست؟
هفده روز ِ دیگر، بیست و پنج ساله می شوم، و به قد ِ یک پلک زدن هم طول نمی کشد!
تولد دیگر، برایم واژه ی غریبی ست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر