۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

نگاه ِ من به ساعت ِ پوکیده




گاهی اوقات جای ِ نبودن ِ بعضی آدم ها به شدت درد می کند
نه اینکه مثلن هر روز صبح در ایستگاه ِ اتوبوس دیده باشی شان و بعد از مدتی بببینی نیستند، آنجایی که می نشستند، آنجایی که چشم به راه خط بودند، آنجایی که می ایستادند، ... حالا یکی دیگر است، و او نیست، و با خودت زمزمه کنی، اویی که آنجا بود، نیست!
جای ِ نبودن ِ این بعضی آدم ها، دیدنی نیست، نشان دادنی نیست، لمس کردنی نیست
این بعضی آدم ها، مثل ِ یک عطر ِ خوش بو می آیند، مثل ِ هوا، یک جوری هم می آیند که تا به خودت بیایی می بینی نیستند.. که کم رنگند...
مثل ِ یک لبخند ِ شیرین وقتی پشت ِ ماشین نشسته ای و عابری هنگام ِ رد شدن از خیابان روی لبش است و دیدنش حتا یک ثانیه هم طول نمی کشد اما عجیب ته دلت را قنج می دهد
مثل ِ یک نسیم خنک در یک روز ِ بارانی که یک هو پوستت را غلغلک می دهد و رد می شود
مثل ِ عطر ِ خوش ِ خاک ِ خیس
مثل ِ قطره ای شبنم روی ِ گلبرگهای ِ گیاه ِ مورد ِ علاقه ات که چشمک می زند و نا پیدا می شود
مثل ِ حس ِ زنده گی، بودن
گاهی اوقات
عجیب
جای ِ نبودن ِ بعضی آدم ها
درد می کند
تیر می کشد
تیر می کشد
تیر می کشد
. .
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر