۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

این درای ِ بسته رُ، بسته تر نکن دیگه!



آقا، من نه سیاسی ام، نه از اقتصاد کشور چیزی حالیم می شه، نه دخل و خرج می فهمم چیه، نه هیچ چیز ِ دیگری
این حرفام که می زنم، حرف ِ یه زن، یه همسر، بابا یه آدم ِ
آخه این چه وضعشه؟
پارسال همین موقع ده کیلومت مسافت رُ با آژانس می رفتم کرایه می شد هزار و دویست تومن فقط، همین امروز این راه رُ رفتم کرایه چهارهزار و پونصد تومن!!
کنسرو ِ ذرت می گرفتم هفتصد تومن، الان شده دو هزار و صد تومن!
گوجه سبزی که می گرفتم تا پارسال کیلو کیلو برا خودم لواشک و آلوچه درست می کردم، از بس امسال گرون بود، دست می کردم تو جیبم پول در میاوردم می گفتم آقا اندازه سه هزارتومن به من گوجه سبز بده - چنین بدبختی هستماا -
خب لامصبا، گرون می شه همه چی؟ باشه بشه، اما بابا درد داره اینکه ببینی همسرت که دو سال هست سر ِ کاره، تا پارسال ساعت هفت از خونه می رفت بیرون، ساعت چهار بر می گشت حقوقش سی صد و سی و هفت تومن بود، حالا صبح ساعت شش از خونه می ره بیرون، شب ساعت ده بر می گرده، هنوز حقوقش سی صد و سی و هفت تومنه! گرونی فقط برای ِ خرجِ، دخل همونجوری می مونه؟!!
می گی فقط گرونیه؟ می گی فقط رو وضع ِ اقتصادی ِ خونه تاثیر می زاره؟ قسم به چی بخورم که این نیست فقط!
تا پارسال، تا پیارسال، من و همسر جان هر شب می رفتیم یه ساعت بیرون، دور می زدیم، حرف می زدیم، کنار هم بودیم، درد دل می کردیم، می خندیدیم، گریه می کردیم، بابا زنده گی می کردیم، لذت می بردیم، الان چی؟
ساعت ده وقتی می رسه، انقدر خسته هست که بین ِ غذا خوردن چرت می زنه، همونجا یه بالشت می زاره دراز می کشه باقی ِ کاراشُ انجام میده و بین ِ کار یه هو می بینی خوابش برده و نه حرفی زدی، نه خنده ای کردی، نه زنده گی!!
خونه ت پنجاه متره، میبینی جای ِ یه چیزایی توش کمه، دلت می خواد بری زیر ِ یه سقفی که فقط ده متر بیشتر باشه تا بتونی اون جاها رُ پُر کنی، بعد که دنبال خونه می ری می بینی همه ی صاحب خونه های ِ این مملکت، دیگه پول ِ پیش نمی گیرن، خونه ی شصت متری رُ پنجاه ملیون می گیرن با ماهی سی تومن، چهل تومن، صد تومن بهت اجاره می دن!
اینا فقط یه قسمتِ کوچیکه، من دلم برا خودم ُ امثالِ خودم می سوزه، اونایی که سر ِ گنج ِ قارون نشستنُ حال می کننُ به هیچ ورشون نیست چی به چی شده و بعد به آدم که می رسن می گن به به همه چی عالیه همه چی خوبه، آدم دلش می خواد دو تا بزنه تو دهنشون که حداقل با مزه ی خون آشنا شن!
روزی رُ می بینم، که آدم به آدم که می رسه، زنده زنده گوشت ِ همُ می کنه و می خوره!
می گی نه؟ خیلی دور نیست، اون روز رُ هم می بینیم با هم و دور ِ همی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر