۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

منم مثه تو می دونم





بعضی از رفاقتا، یه جایی دیگه تموم می شه... ته می کشه کاملن و هر کاری می کنی نمی تونی برگردی به سابق
هرچی فکر می کنی به روزای خوبی که داشتید، حرفایی که زدید، جاهایی که رفتید، شبایی که تا صبح صحبت کردید، دورانی که گذروندید باز هم حس ِ سابق بر نمی گرده که نمی گرده!
فکر کردن به اینکه راجع به تو چه حرفهایی زده شده، فکر کردن به اینکه دلنگرانیت رُ جای ِ فضولی گذاشتن، درد ِ دلت رُ جای ِ "..." گذاشتن و از هر حرکت ِ تو برداشت ِ دیگه ای شده انقدر قوی هست که دوست بودن و دوستیت دیگه برات ارزشی نداشته باشه...
شاید هم تو دیگه آدم سابق نیستی که از حرف و سخن دیگران ساده رد می شدی، می گفتی حالا حرفیه که زده، شاید عصبانی بوده، شاید همینجوری یه چی پرونده و خیال می کردی دلت مثه دریا می مونه که تمام ِ بدی ِ آدمها و شاید بهتر بگم دوستات یا کسایی که خیال می کردی دوستن توش شسته می شه!
اما الان یه اقیانوس هم توی ِ قلبت باشه گاهی چنان حرفها زهرآگینن که فکر کردن بهش چشمت رُ تر می کنه چه برسه به اینکه بخوای ازش ساده بگذری!
به همین راحتی ریسمان ِ دوستی ِ چندین و چندساله ت از هم گسسته می شه و اگه هم امکانش باشه که از نو گره بخوره، تو دیگه علاقه ای نداری به این رفاقت ِ دوباره که امتحان ِ خودش رُ پس داده!
تنها نشونه ای که باقی می مونه یه خار ِ ریز ِ دردناکه که توی قلبت به یادگار مونده نشونه ی خریتت!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر