۱۳۹۰ آذر ۲۶, شنبه

گم شده در آینه


تویِ آینه داشتم خودم را نگاه می کردم
کنارِ چشمهایم چروک افتاده بود، ریز ریز، زیرش هم به گودی زده بود
ترسیدم/مگر من چند سالم است؟
احساس کردم که زشت شده ام، که پیر شده ام
احساس کرده م، زمان برایِ من گذشته ست و به ناگاه، همین لحظه متوقف شده
موهایِ همیشه بسته ام را باز کردم، ریختم دورِ خودم
اما هنوز هم انگار یک جایی ایراد داشت، که یک جایی یک چیزی کم بود
رژ به لبهام زده م، مداد کشیدم چشمهام را
اما باز هم...
دستمال برداشتم، همه ش را پاک کردم
هنوز هم، "منِ" تویِ آینه من نبودم
چشمم بهش افتاد
داشت نگاهم می کرد
رویِ تخت نشسته بود، می خواست بروم پیشش اما نرفتم/ حرف نزد اما خواندم همین را می خواهد
چشمهاش، بی صدا فریاد می زد مرا/نرفتم

من فرق کرده ام گم شده ام که پیدا نمی شوم هیچ وقت
"من" درون آینه جا مانده ام، او هم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر