۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

من مُردم مَردم.. از دست ِ همین مَردم




خودمُ کشتم، راحت، مثه تر سو ها
نه از تیغ استفاده کردم، نه حلق آویز شدم، نه خودمُ انداختم جلوی ِ ماشین، فقط اینکه چندتا قرص خوردم، چندتا که نه البته، بیشتر از چند تا
بعدش راحت گرفتم خوابیدم
خب، ممکنه مُرده باشمُ بقیه هزار و یکی فکر غلط راجع بهم کرده باشن، اما مهم نیست، مهم اینه که خودم ُ خلاص کردم
خلاص کردم از این خفقان، از این سکوت، بغض، این نافهمیِ حرفهایِ گفته و نگفته م، از درک نشدن، از شنیده نش
دن، از حسادتِ مردم به خوشبختی ِ داشته و نداشته م
من خسته بودم، خسته بودم از زنده گیم، خسته از قضاوت های ِ نادرست، خسته از تهمت، ناروا، خسته از منِ دیده نشده، منِ گم، منِ نا شنیده
دیدم بریدم، دیدم توان ندارم، نا ندارم، دیدم این بار روی ِ شونه های ِ من سنگینی می کنه و چه بهتر که اگه قراره چند روز ِ دیگه مدفون شم، خودم بجنبمُ زودتر این کارُ کنم
من، خسته بودم، خسته ی راهی که پیمودمُ عاقبت دیدم، تمام ِ این سالها اشتباهی رفته بودم، اشتباهی بودم
من، مبارزه کردنُ نیاموختم، تلاشُ نفهمیدم، دفاع از حقُ یاد نگرفتم
من همیشه عقب رفتم، فرار کردم، وقتی باید حرف می زدم سکوت کردم، وقتی باید سکوت می کردم، نا به جا صحبت کردم، وقتی باید عقب می نشستم، محکم سرِ جام ایستادم و وقتی باید مثه کوه ایستادگی می کردم، فرو ریختم
و اینبار، تیر ِ خلاصُ شلیک کردم،، خودمُ کشتم، مثه ترسوها
خب ممکنه مُرده باشم و بقیه هزار و یکی فکر غلط راجع بهم کرده باشن، اما مهم نیست، مهم اینه که خودم ُ خلاص کردم
من مُردم مردم
از دستِ همین مَردم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر