۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

خیال؟




برایِ اویی که عاشق شده بود، یا خیال می کرد عاشق شده است:

همیشه همینطور است، ناگهانی پیش می آید، سریع تر از آنکه فکرش را کنی، تا به خودت بجنبی، می بینی انگار سالهاست در ذهن و قلبت، خودش، یادش و خاطراتش حک شده است
دلت می خواهد ساعتها، بی بهانه یک گوشه بنشینی و تنها به اویی فکر کنی که گویی تمام ِ تو شده، که دیگر تویی وجود ندارد و هر چه هست اوست
اگر این عشق، عاشقی، از همان نوعی باشد که سرانجامی ندار
د، هیهات...
باید تا دیر نشده، برایش فکری کنی
خماری ؟ می دانم، مدهوشی؟ می دانم
اما اگر دست به کار نشوی، می بازی، این عشق قمار است، بهایش را باید بپردازی و آن عمر ِ خودت
حیف نیست؟ یک عمر به پایِ چیزی بنشینی که خودت می دانستی از ابتدا برایِ تو نبوده؟
بگذر، فراموش کن، تا دیر نشده، تا زمان نگذشته، هنوز برایِ تو فرصت هست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر