آیا
زیباتر از جاده و خط ِ سفید ِ ممتدش وقتی چراغ های ِ ماشین روشنش می کنه و یادآوره
مقصدی ِ که می ری، چیزی وجود داره؟
شب
بود... و جز ماشین ِ ما و تک و توک اتوموبیل هایی که با سرعت ازمون سبقت می گرفتند
و می رفتند، چیزی میون ِ جاده نبود، انگار تا ته ِ دنیا، ما بودیم و سکوت ِ راه ُ یه
آسمون ِ پُر از ستاره بالای ِ سرمون که چشمک زنون خیره بودن به جاده
شیشه
ی ماشین رُ می کشم پایین و تکیه می دم به در، سرم ُ میارم بیرون و به آسمون خیره می
شم
خوابم
یا بیدار؟ این آسمون تمامش مال ِ من ِ انگار
باد
ِ خنک ِ شبانه گویی من ُ در اغوش کشیده محکم و من احساس ِ سبکی می کنم
دستم
ُ می گیرم به سمت ِ ستاره ها، بالا و بالاتر، و با نوک ِ انگشت ِ اشاره م سعی می کنم
اونی که از همه درخشان تره رُ لمس کنم، بخراشم، تا بیفته کف ِ دستم اما هرچی من بیشتر
تلاش می کنم، کمتر به نتیجه می رسم
انقده
به آسمون زُل می زنم که گذر ِ زمان ُ از یاد می برم و مهمون ِ ستاره های ِ دنباله داری
می شم که یه لحظه میان و می گذرن و من تا دنیا دنیاست، آرزو می کنم برای ِ تمام ِ داشته
ها و نداشته هام
تنها
زمانی به خودم میام که یخ کردم، که این باد ِ خنک تمام ِ من ُ از آن ِ خودش کرده و
اجبارن از این سرمایی که تازه حسش می کنم، دوباره بر می گردم درون ِ ماشین، جاده، خط
ِ ممتد و رفتن و رفتن و رفتن و یه آهی از دل که ای کاش نرسیدن!
کاش،
تا دنیا دنیاست، نه جاده تموم شه و نه خدا بمیره*
*دوستی نوشته بود جایی که " - مامان،
خدا کِی می میره؟ +وقتی جاده تموم بشه "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر