خب،
من نمی دونم اسمش چیه، بهش می گم آقای ِ راننده
اولین
باری که باهاش آشنا شدم، صبح ِ یه روزی بود که امتحان داشتم و تا یکی دو ساعت قبلش
هم بیدار بودم ُ درس می خوندم، وقتی چشمام ُ باز کردم دیدم که فقط نیم ساعت مونده به
زمان ِ شروع امتحان
هی
دور ِ خودم می چرخیدم، پاچه های ِ شلوارمو می کردم تو دستم، آستینای ِ مانتومو می کردم
تو پام، قاطی کرده بودم، هول هولکی آماده شدم، مقنعه م کجو کُله بود، دکمه هام یکی
در میون بسته بود، دیدم توان راننده گی ندارم با این وضع، زنگ زدم آژانس سر ِ کوچه
مون که یه ماشین بفرسته و خب، چون دو سه ترم ِ قبلی هر روز آژانس میگرفتم، تا زنگ می
زنم می گه بله خانوم فلانی الان براتون ماشین می فرستم
دوییدم
جلوی ِ در، فقط یک ربع زمان داشتم و اگه حتا یک دقیقه هم دیر می رسیدم، حذف می شدم!
ماشین
که رسید، خودم ُ پرت کردم توشُ فقط گفتم دانشگاه آزاد، آقا عجله کنید من یک ربع دیگه
امتحان دارم
انگاری
با این جمله، غول ِ چراغ ِ جادو رُ بیدار کردی، یا چه بدونم بتمن، هوَ شَتَرَ حتا!!
آقای
ِ راننده همچین پاشو گذاشت رو گاز که مثه فیلما از پشت ِ ماشین خیال می کردی خاک بلند
شد، به طرز ِ دیوانه واری می روند، تصور نمی کنم حتا پاش ُ یک بار محض ِ احتیاط روی
ِ ترمز گذاشته بوده باشه، عوضش دستش همینطوری روی ِ بوق بود!! طوری می روند که من وسطای
ِ راه به غلط کردن افتاده بودم ُ توی ِ دلم فقط دعا دعا می کردم و به خودم می گفتم
که نخواستیم، سالم برسم، اصن دیر برسم، حذف شم، فقط زنده بمونم!!
سر
ِ ساعت ِ یک دقیقه مونده به هشت، من جلوی ِ در ِ ورودی ِ دانشکده مون بودم! و این قضیه
خیلی عجیبه، چون در بهترین شرایط مثلن شب که خیابونا خلوته هم، این مسیر رُ نمی تونی
کمتر از نیم ساعت بری!
و
عجیب تر از اون، چند بار دیگه هم شده بود که این آقای ِ راننده دنبالم اومده بود و
انقدر با احتیاط و خوب می روند که آدم خیال می کرد داره تو آسمون پرواز می کنه، منظورم
اینه که از چنین آدمی بعید بود همچین دست فرمونی داشتن!
حالا،
هر زمان که فرداش ماشین ندارم، ساعت رُ کوک می کنم یک ساعت قبل از زمان ِ قرارم، بلند
می شم، دست و رومو می شورم، یه سیگار روشن می کنم، مثل ِ یک خانوم متشخص لباس می پوشم،
آرایش می کنم، و بیست دقیقه مونده تازه هول برم می داره و زنگ می زنم به تاکسی سرویس و تنها همین
جمله رُ به کار می برم، آقا، یه ماشین برام بفرستید، عجله دارم!
و،
شوماخر ِ راننده از راه می رسه و صد البته من هربار توبه می کنم و تا دم ِ سکته هم
پیش می رم اما آدم نمی شم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر