۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

سری که درد نمی کند، دستمال ببندیم چرا؟!





حالا در این اوضاع و احوال ِ بد، خانواده ی همسر جان بند کرده اند که بچه دار شوید، حرف از اینکه دیر می شود و بچه تان نمی شود تا آوردن زن ِ دوم و سوم و چه چه که گذشت و اثر نداشت، حالا گیر داده اند که خرج و مخارج هر روز بیشتر می شود و بعدن چه خاکی می خواهید بریزید سرتان؟!
یکی نیست بگوید، خب، فردا روزی این طفل ِ معصومی که بیاید دلش هزار و یکی امکانات تفریحی نمی خواهد؟ همان بعدنی که حرفش را می زنید قرار است وضع و احوالات ِ ما بهتر شود؟ خاکی که فردا می خواهیم بریزیم سرمان را، از همین حالا می ریزیم با طعنه و کنایه های ِ شما، تا شرمنده ی طفلی که قرار است پا بگذارد وسط ِ این زنده گی که هشتش گروی ِ نه ش است نشویم!
اینها را که با زبان ِ بی زبانی می گوییم، جواب می دهند که از قدیم گفته اند بچه که بیاید، روزی اش را هم با خودش می آورد، در ضمن ما که نمرده ایم، خدا را شکر آنقدر داریم که بتوانیم برای ِ نوه مان خرج کنیم!
خواستم بگویم، ما که بخیل نیستیم، شما که دستتان به دهانتان می رسد، کمی آستینتان را هم بالا بدهید و دست به کار شوید، خدا را چه دیدید، شاید آن بچه ای که حرفش را می زنید، نه از دامان ِ ما، که از برای ِ شما متولد شود!
نگفتم اما!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر