دو تا گلدون ِ گل بودن
روی ِ یه میز، کنار ِ پنجره
چه گلی؟ فرقی نمی کنه،
گل که بودن
یکی از اینا، باید هفته
ای دو بار بهش آب می دادن، اما اون یکی، هر روز نیاز به آب داشت
گلدون ِ اولی، بعد از
یه مدت پژمرده شد، چون بیش از نیازش، بهش آب داده می شد
صاحبشون وقتی دید اینطوره،
کلی غصه خورد، دلیلش ُ نمی دونست... چی کم گذاشته بود؟ فک می کرد همه چی مرتب باید
باشه اما چرا این داره پژمرده می شه و اون یکی روز به روز سبز تر می شه؟
تمام ِ هوش و حواسش
رو گذاشت پای ِ گلدون اولی، هرچی به ذهنش می رسید انجام می داد، انقدر غرق ِ رسیدگی
به گلدون ِ اول بود که گلدون ِ دوم رُ پاک از یاد برد
گلدون ِ دوم روز به
روز رنجور تر می شد و با حسرت به گلدون ِ اول نگاه می کرد که اونم پژمرده بود اما تمام
ِ محبت ِ صاحبش ُ از آن ِ خودش کرده بود
گلدون ِ دوم کم کم خشکید
و مُرد
گلدون ِ اول هم
اما، یکی از محبت ِ
زیادی، اون یکی از یاد رفتن و فراموشی...
دور و اطراف ِ ماها،
اگه خوب نگاه کنیم، خیلی از این گلدونا رُ می بینیم... نذاریم خشکیده بشن... نذاریم
بمیرن... نذاریم از یاد برن... نذاریم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر