۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

اعصاب ِ نداشته میان ِ دورهای ِ دو فرمان!




من اعصابم به هم ریخته است، من اعصابم همیشه به هم ریخته است، از کی؟ نمی دانم. من صبح ها که از خواب بیدار می شوم پرده ها را نمی زنم کنار بگویم به به چه آسمانی، چه هوایی، چه روز دوست داشتنی ئی، خدایا شکرت که هستم، وای خدایا دمت گرم، چه قدر تو معرکه ای... من کلن مثل ِ آدم از خواب بیدار نمی شوم، همیشه کسی هست که پیدا شود زنگ بزند و مرا از خواب بیدار کند و من اعصابم بیشتر به هم ریخته شود - خوب شد این کلمه ی اعصاب اختراع شد تا حرفی برای زدن باشد! - یا اینکه مریم بیاید بالا انگاری خبر مرگ آورده است گامب گامب گامب گامب پشت ِ سر ِ هم بزند به در و من توی دلم یا بلند بلند اما یک طوری که به گوشش نرسد که بعد برود پایین بگوید، فحش ِ جد و آباد بهش بدهم! یا دانشگاهم دیر شده باشد و من که تنبل هستم و هنوز یک ماه نگذشته همه ی جای ِ غیبت هایم را پر کرده ام، مجبور باشم تلفن را کوک! کنم و بعد این بار به خودم فحش دهم که چرا غیبت کرده ام و مثل ِ بچه ی آدم بلند نشده ام بروم که حالا مثل ِ گاو توی ِ گل گیر کرده باشم از بی خوابی!
روز ِ من همیشه یا اکثر ِ مواقع همینطوری شروع می شود. خیلی کم پیش آمده آنطور که می خواهم بیدار شوم. حالا منظور طور ِ خاصی نیست، همین که بگیرم بخوابم تا هرزمانی که دوست دارم، بی صدای ِ در زدن، بی صدای ِ تلفن، بی دانشگاه، با خیال ِ راحت، برای ِ من شروع ِ یک روز ِ خوب است!
از دیروز که با تلفن از طرف ِ منشی ِ نمی دانم چی چی ِ دانشگاه بیدار شده ام، کلن روانم به هم ریخته ست. حال ِ بدی دارم. اینکه بروم آنجا بنشینم جلوی ِ یک نفر - یا چند نفر؟ - و بخواهند از ته و توی ِ اینکه چه شده ست که اینطور است و چرا درس نخوانده م و چرا بل شده است و ال شده است با خبر شوند، حال ِ مرا بد می کند. یاد ِ زمان ِ مدرسه ام می افتم و موقع گرفتن ِ کارنامه که می دانستم گند زده ام و استرس داشتم از واکنش ِ بابا. دقیقن همان حال را دارم. و متاسفانه آدمی نیستم که بگویم بی خیال، و حرفشان را حواله ی فلون ِ نداشته کنم و بگذرم!
بعد هم امروز از ترس ِ اتفاق ِ دیروز - وقت ِ راننده گی -، مسیر ِ یک ربع بیست دقیقه ای تا دانشگاه را نیم ساعت بیشتر طول کشید تا طی کردم! می ترسیدم دور بزنم، می ترسیدم سبقت بگیرم، می ترسیدم و مثه یک نفر آدم ِ تازه نشسته پشت ِ فرمان رفتار کردم. همان قدر اعصاب خورد کن! وقت ِ برگشت هم از دانشگاه، وقتی می خواستم دور بزنم - دور ِ دو فرمون ؟ - وقتی آمدم دنده عقب بگیرم خوردم به یک پراید که پارک بود! حتا پیاده نشدم ببینم چه شده است - البته مطمئنن چیزی نشد - و مثل ِ یک آدم ِ بی فرهنگ ِ بی شخصیت رفتار کردم و راهم را گرفتم آمدم خانه...!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر