۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

مرا چه باک از حرف ِ مَردم؟!




پشت ِ سرم حرف زیاد می زنند این مَردم، می دانم! روزی نوشتم " من مُردم مَردم، از دست ِ همین مَردم! " امروز اما می خواهم بگویم همه ی حرف ها را به چیزهای ِ نداشته حواله می کنم، تا بوده چنین بوده! مردم قضاوت می کنند دیگرانی را که دیگر آنند و من نیز همان "آن"م.. من نیز جزو ِ همین آدم هایی هستم که بی فکر، بی دلیل، ظاهرانه، انسان ها را پیش ِ میز محاکمه می برند و بر می گردانند... از خودم شروع می کنم، باید یاد بگیرم بی فکر، بی دلیل، ظاهرانه، کسی را قضاوت نکنم... دیروز، فردا می شود و من امروز را به عاریه می گیرم تا از نو درس ِ انسان بودن را به خاطر بسپارم، بیاموزم... بگذار همه ی عالم، سرشان را میان ِ یخه و چارقدشان فرو کنند و با پچ پچی که سرشار از "من، تو، او"ست خودشان را خفه کنند... وقتی به خود ایمان دارم، از حرف ِ مَردم مرا چه باک؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر