امیر شده است برای ِ من آینه ی دق... ینی انگار آسمان سوراخ
شده است همین یک دانه امیر افتاده است راست بغل ِ من که بخواهد هی سیخونک بزند به آدم
و لج ِ آدمیزاد را در آورد... آخر مرد هم انقدر تمیز؟ انقدر وسواسی؟ انقدر با سلیقه؟
انقدر خوشبو؟ انقدر صورت ِ سفید همچو گل؟! مرد باید از بیرون که می آید بوی ِ عرق
ِ فلون بدهد که آدم دلش عق بگیرد نه اینکه هر زمان که می رسد خانه بوی ِ گل و بلبل
بدهد که من وقتی روز ِ پاچه گیریم است گیر بدهم بهش که چه کسی را بغل کردی بوی عطر
گرفته ای؟! و او هم بخندد که عه لو رفتم؟! مرد اصلن صبح ها که می خواهد برود سر ِ کار،
همیشه ی خدا باید خواب بماند و دیر کند و هول هولکی در حالی که داد می زند آی زن دیرم
شد جوراب هایش را لنگه به لگنه پا کند و غر بزند که چرا بیدارم نکردی؟ نه اینکه ساعت
ِ پنج صبح از خواب بیدار شود، با خیال ِ راحت برود آب بگذارد جوش بیاید، صورتش را بشوید،
تلویزیون را روشن کند اخبار صبحگاهی ببیند و بعد صبحانه اش را آماده کند، یک دوش بگیرد،
مسواک بزند و همچین خوش خوشان، بیاید مثل ِ تازه داماد ها آماده شود و سر آخر مرا آرام
در خواب ِ ناز ببوسد بگوید خداحافظ و من هم بین خواب و بیداری بگویم یک لیوان آب برایم
می آوری؟!
چه معنی دارد هر شب که می آید خانه بگوید جارو بکشم؟ و من هم
غر بزنم که اه نه، تو که دیروز جارو کشیدی؟ و او بگوید که خونه باز کثیفه!! و بی محل
به حرف ِ من جارو به دست گیرد و بیاید کل ِ خانه را از بالا تا پایین تمیز کند و من
بعد از چهار سال هنوز عذاب ِ وجدان بگیرم که مثه بز خودم را انداخته ام روی ِ مبل و
آهنگ گوش می دهم یا گِیم بازی می کنم!! چه معنی دارد هر شب بعد از تلاش های ِ پی در
پی که نذاشته ام گرد گیری کند توصیه وار بگوید فردا که دانشگاه نداری میز ُ دستمال
بکش و من بگویم خب.. بگوید درها رُ هم همینطور و من باز بگویم خب... بگوید شیشه ها
رُ هم اگه حال داشتی تمیز کن و من اینبار داد بزنم که خب بــــابا و فردایش اصلن یادم
برود و هول هولکی دم ِ آمدنش گردگیری کنم خانه را و او آمده نیامده بگوید تمیز کردی؟
و من همچون سربازی فاتح بگویم بعله... برود اتاق خواب و بگوید اینجا رُ چی؟ و من یادم
بیاید که آنجا را فراموش کرده ام و در جواب بگویم ها؟!! و بعد بگوید اول برم دوش بگیرم
یا خونه رُ تمیز کنم؟! و من حرصم بگیرد از این همه تمیزی! و باز حرصم بگیرد از این
تنبلی ِ خودم
چه معنی دارد آخر، مرد انقدر تر و تمیز؟ انقدر با ناز لبخند
بزند و آن دندان های ِ سفید و مرتبش را به رخ من بکشد و من دلم آب بشود همینطوری؟ آخر
مرد هم انقدر مثل ِ فر فره دور ِ خانه می گردد و هی یا جارو دستش است یا دستمال؟ چه
معنی دارد روز ِ جمعه ای عوض ِ اینکه استراحت کند جای ِ کار کردن ِ کل ِ هفته ای، باز
هم صبح ساعت ِ پنج بیدار شود از خواب ُ یک خانه تکانی ِ اساسی کند و مرا ساعت یک بیدار
کند که بلند شو برویم خانه ی بابا برای ِ نهار؟! و عصرش که بر می گردیم بگوید حوصله
ام سر رفت، بریم وسایل ِ زیر ِ تخت رُ مرتب کنیم؟!! و من عصبانی طوری بگویم حوصله ی
من که سر نرفته!
خوشی زده است زیر ِ دلم... شاید هم خسته شده ام از این همه تنبلی...
کجاست یک اخمی، دادی، غر غری تا مرا از این رخوت نجات دهد؟!
می گوید، چای می خوری یا نسکافه؟ می گویم نسکافه... می گوید
با شیرینی یا شکلات؟ می گویم شیرینی... می آید سینی به دست، نگاه می کنم می گویم پشیمون
شدم، چای می خوام با شکلات... بر می گردد تا عوضش کند...
- دوستش می دارم... -
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر