۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

لوبياى من


چند روزى مى شه كه متوجه ى لگد زدن لوبياى كم كم بزرگ شده م مى شم، يعنى تا قبلش هم احساس حركتش بود اما مثه ماهى كه يك هو از اين سر شكم به اون طرفش مى ره! حس خوبيه؟ مثل تلنگر زدن مى مونه كه با گذشت روزها تعداد دفعات و شدتش بيش تر مى شه و دلم قيلى ويلى مى ره براى هر چه زودتر در آغوش گرفتنش... ابتداى مادر شدنه، نشونه هاى ظاهريش همين لباس هايى كه ديگه تنم نمى شه، همين خط تيره و باريكى كه روى شكمم افتاده، همين بلوزهايى كه روى سينه ش لك مى شن! همين بودن و وجودش و احساس كردنش. و نشونه هاى ديگه ش همين شوق و ذوق همسر جان براى صحبت باهاش، همين حرفهايي كه بهش مى گه و براى من تازه گى داره شنيدنش از دهانش و خوشحالى براى اين همه دوست داشته شدنش. مى دونم راه طولانى و دراز و سخت و هميشگى در پيش دارم اما اين لحظه ها رُ نمى خوام از دست بدم و شاكرم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر