۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

اى آشنا


دهانش را نزديك شكمم مى كند و مى گويد " بابايى، دلم مى خواد سه شبانه روز فقط ماچت كنم " بچه تكان مى خورد، مى گويم " عهه تكون خورد، مى فهمه چى مى گى " گوشش را مى چسباند روى شكمم و همانطور مى گويد " مى فهمى بابا چى مى گه؟ دوست دارى ماچت كنم همه ش؟ " از دوباره لگد مى زند و براى اولين بار او هم حسش مى كند زير گوشِ سمت چپش و با شوق و ذوق صداى خوشحالى اش را مى شنوم. دست بردار نيستند، يك جمله او مى گويد و در جواب يك لگد بچه مى زند! دستم را مى برم بين موهايش و مى گويم " اوهوى، داره حسوديم مى شه ها به اين پدر و دختر " مى خندند، جفتشان! يكى با صدا، ديگرى با حركتش!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر