ما، آدم های ِ
تنهایی هستیم
آدم های ِ تنها
در دنیای ِ مجازی
تمام ِ احساساتمان
در لبخند های ِ الکی و آغوش های ِ مجاز گم شده است
ما رو به روی
ِ مانتیور، رو به هم صحبت نمی کنیم، ما پشتمان را کرده ایم به هم تا مبادا کسی از حال
ِ واقعی ِ مان با خبر باشد
نقاب زده ایم،
نقابی که کم کم تمام ِ مان را در بر می گیرد بی آنکه کسی بداند خود ِ واقعی ِ مان چه
کسی بود!
ما آدم های ِ تنهایی
هستیم که از واقعیات ِ زنده گی ِ مان فرار
می کنیم و پناه می بریم به دنیایی که از آن ِ ما نیست و هست!
حرف می زنیم از
هر آنچه می خواهیم اما آیا در زنده گی ِ مان هم چنین است؟
حرف های ِ نگفته
ای را که باید زده می شد را، میان ِ چند و چندین سطر فریاد می زنیم و باخبر هستیم که
به هیچ جایی صدایمان نمی رسد اما هر روز و هر روز تکرار ِ مکررات می کنیم
خسته ام، خسته
از این من که من نیست
گم شده ام، گم
کرده ام مرز ِ باریک ِ بین واقعیت و مجاز را
خسته ام....
خسته از این من
ِ گم
درمان فعلا دنیای مجازی تجویز میشود روزی دو بار. قبل شام قبل خواب
پاسخحذفوزوز